راز هستی
بر دار محبت کلهی بیش ندیدیم
بی آنکه سری داده به گنجینه رسیدیم
از قصه قارون و سلیمان
تا قدرت اسکندر و تیمور
جز میوه ای از آنچه دگر نیست نچیدیم
آنگاه که حکومت سکوت را با کلامی درهم می شکنی و تازه ترین نگاهت را
بر دیده ام می اندازی ناگهان متوجه میشوم همه صداها و تصویرهای
اطرافت ناپدید میشوند و تو همچنان شفاف تر. ای کاش تداوم این دیدار تا
آخرین لحظه زمان باقی بماند تا از وحدت جاودانه ات نسیبی ببرم.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۲۱ ساعت ۲:۴۵ ب.ظ توسط سعید کیانی
|