رستگاری
عیب رندان مکن ای عابد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
عیب رندان مکن ای عابد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
وقتی خورشید سایبانمان می شود
دیگر آفتاب تنمان را نمی سوزاند
و در آغوش گرم و آرام خورشید می توانیم
به خوشبختی فکر کنیم
بنویس دوستت دارم
تا بداند که احساسی در قلبم او را میخواهد
بنویس دوستت دارم
تا بداند که احساسی در قلبم او را میخواند
بنویس دوستت دارم
تا بداند که احساسی در قلبم او را ......
همه را فهمیدن همه را بخشیدن
است
مولا علی (ع)
میخواهم بروم و روی بلندترین کوه بایستم
و با بلندترین فریاد بگویم
دوستت دارم
اما خوب که نگاه میکنم میبینم
تو آرام در قلبم نشسته ای
و در سکوت قبم را میبوسی
می نشانم به جام گه گاهی روی نادیده ای که در رویاست
می کشانم به کام وقت نیاز قصه ای از درون آتش دل
سخت خواهد گذشت فاصله ها چون تو در سایه سار هجرانی
اشک بر دیدگان گواه شود تا بهاری که رخ بی افشانی
خرم آن شهر و بحر دولت دوست گردد آباد از این پریشانی
روزگاری که دیده آرایم دیده آرایه ام فقط رخ توست
(شعر از سعید)
س ا
چندیست نگاه هرزه ما سوی دیگریست آنجا که می رود و می نشیند دوست
چندیست که دل رهگذار کوی ملامت کشیده ایست با رهروان ره عشق هم صداست
چندیست پاره پاره دل به خرابات روکند آه از نهاد خسته تنهای جان برد
چندیست ما به جهانی دگر روانه شویم زان روی بی کران که برد هوش و دیده را
چندیست ما پیاله بر کف و اقلیم در نهان می می خوریم و ناله ز افلاک می بریم
چندیست مانده ایم دراین شهر بی وفا آزرده خاطریم ولی باز عاشقیم
چندیست مانده ایم و نه چندیست می رویم بر لطف بی کران و جهان نهان او
ما عاشقیم و پرده زعشقش دریده ایم او تاج سروری خویش بر سر دیگر نهاده است
(شعر از سعید)
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه کسی نشسته بود اون که بی تابی میکرد
اون که دلش شکسته بود حالا اون شاد شده
خونش چه آباد شده با اینکه خیلی فاصلس
میون عشقش با خودش اما چه نزدیکه به اون
(شعر از سعید)
در سایه های خیال میان بستر تاریک آرامش
صدایی به گوش می رسد که رفته رفته بلند و بلندترمی شود
صدایی که ابتدا در اوج خود اشتیاق را به جاذبه ای
می افزاید تا بدان مستغرق شویم و گویا بر اراده سست
جان فرسوده ای پیروز است
آن چنان که هیچ توانی برای مقابله اش در میان نیست
گویا حکومت زمان در سوی دیگریست و جان گامی پیش تراز گاه است
بنابر اختیاری که نیست سوار بر نغمه های فراوان در آن
سوی سایه ها به نور پیوستیم
و دیگر در این کلمات حقیر نمی گنجد تا بگویم که نور
چگونه جان را نوازش می کرد
(شعر از سعید)
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
(شعر از حافظ)
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا زگل
(شعر از سعید)
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
(شعر از حافظ)
شعله های دیگری در راه است
آشکار و بی درنگ
از هر نژاد زبانه می کش
اما
با هر رنگی که می آید
سرخ باز می گردد
چه کسی می داند
شاید این رنگ بهای خواستن یک حق است
آزادی...
(شعر از سعید)
همه آنچه از تو دارم به تو باز می فرستم
(شعر از سعید)
چه به از نیازمندی غم آن نیاز بردن
تن خویش را زمانی به نوای دل سپردن
ز خیال خام باشد همه سازها که دارم
مگرم رسد به دادم به نیازها که دارم
بر دوست جان فشانم که طلب نماز دارد
نه به سیم و زر ببخشد صنمی که ناز دارد
(شعر از سعید)
خداوندا اگرچه من پر گناه و ناسپاسم
اگرچه ضعیف و کوچکم
اگرچه بسیار محتاجم اما چون تویی را به خدایی دارم و یقین دارم که نزد تو روزی سربلند
خواهم بود
روزی گناهانم به بی گناهی و ناسپاسی هایم به زیباترین سپاسگذاری ها تبدیل خواهد شد.
یقین دارم که با تو قدرت مندترین و بزرگترین خواهم شد و از هر نیازی بی نیاز می گردم مگر
به درگاه تو
خدایا ای قلب من که صدایت را می شنوم و صدایم را آن چنان که آفریدی میدانی و بر هر نیازم
بیشتر از خویش حقیرم آگاهی
مرا ببخش و اختیارم را به اختیار خودت از هر بدی و پلیدی حفظ کن
در ناملایمات زندگی پشتیبانم باش و قدم هایم را در همان مسیری که به حقیقت ختم می شود
هدایت کن
خدایا چشمانم را از دیدن نامحرم دور و گوش هایم را از شنیدن ناخوشایندی ها محفوظ بدار
خدایا مرا دیگر بیش از ناله و فریاد به درگاه تو ابزاری نیست تا آنچه را نمی دانم به صلاحم
هست با نه درخواست کنم
پس قلباْ و با تمام وجود راضی به رضایت تو می مانم و سعی بر این دارم تا بفهمم آنچه را که
چون پیامی برای اصلاحم می رسانی اما از درکش عاجزم
خدایا نیازم را از تو می خواهم و دیگر همه را وسیله ای می دانم
پس تو برایم بخواه آنچه را که به پیشرفتم در این مسیر یاری خواهد رساند
خدایا از آنچه به من دادی شاکرم که همه در رضایت من است
خدایا به آنچه به من می بخشی از لطف و کرمت پایدار قرار ده و توان استفاده ی نیک آن را
برمن ارزانی بدار
خداوندا تو خوب می دانی که این از ضعف من است که در مسیر دشوار زندگی بر خستگی
خویش معترف می شوم پس برمن ببخش و فرصتی دیگر به من بده تا ارزش های همه ی این
الطاف و رحمتی که از تو دارم بر خود معلوم سازم که این نیز مستلزم خواست توست
خدایا برمن ببخش و قدرت انجامش را نیز به لطف خود در زندگیم جاری ساز
خدایا بر هر تقدیری که تو برایم بخواهی با تمام وجود می پذیرم و یقین دارم که چیزی جز به
صلاحم نیست
اکنون در انتظار می مانم که صبر بزرگترین ابزار انسان در برابر آزمایشات خداوندیست
و تو را شکر می گویم که لحظاتی این چنین در زندگیم به وجود می آوری که باتو بگویم
آنچه را که از گفتنش به غیر و نامحرمان عاجزم
(متن از سعید)
نتوانند عزیزان که مرا دریابند
و نگویم که نخواهند شنید...؟
(شعر از سعید)
يه درخت خشک و بی برگ میون کویر داغ
توی ته مونده ی ذهنش نقش پررنگ یه باغ
شاخه ی سبز خیالش سر به آسمون کشید
بر و دوشش همه پر شد ز عقاقیه سفید
زیر سایه ی خیالی کم کمک چشماشو بست
دید دوتا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کویر
دیگه اما سر رسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود
جنگل و پرنده بود و گذر زلاله بود
گفتن و از جا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره
(ترانه ای از حبیب )