دلتنگی
چندیست نگاه هرزه ما سوی دیگریست آنجا که می رود و می نشیند دوست
چندیست که دل رهگذار کوی ملامت کشیده ایست با رهروان ره عشق هم صداست
چندیست پاره پاره دل به خرابات روکند آه از نهاد خسته تنهای جان برد
چندیست ما به جهانی دگر روانه شویم زان روی بی کران که برد هوش و دیده را
چندیست ما پیاله بر کف و اقلیم در نهان می می خوریم و ناله ز افلاک می بریم
چندیست مانده ایم دراین شهر بی وفا آزرده خاطریم ولی باز عاشقیم
چندیست مانده ایم و نه چندیست می رویم بر لطف بی کران و جهان نهان او
ما عاشقیم و پرده زعشقش دریده ایم او تاج سروری خویش بر سر دیگر نهاده است
(شعر از سعید)
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۱۰/۲۵ ساعت ۳:۱۴ ب.ظ توسط سعید کیانی
|