حسرت
وتورا دیدم و در باد شکستم
صدفی را که نمی دانستم
چه در او می گذرد
حیف بر تحفه ی بی منت دریای صبور
به من خسته ی تنها و تقلای غرور
سر اندیشه باطل که خریداری هست
طمع در گرانی شد و پیمان بشکست
که مبادا صدف اشوه نما
این بلا سخره دردانه ادا
دلش آزین به گهر باشد و مهرش به جفا
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۲/۱۲ ساعت ۱:۱۵ ب.ظ توسط سعید کیانی
|