وتورا دیدم و در باد شکستم

 

صدفی را که نمی دانستم

 

چه در او می گذرد

 

حیف بر تحفه ی بی منت دریای صبور

 

به من خسته ی تنها و تقلای غرور

 

سر اندیشه باطل که خریداری هست

 

طمع در گرانی شد و پیمان بشکست

 

که مبادا صدف اشوه نما

 

این بلا سخره دردانه ادا

 

دلش آزین به گهر باشد و مهرش به جفا